فرشته کوچولوی من کندی

شاهزاده ی خوش خوراک من کندی

دیروز خونه ی مادر بزرگم نسکافه خورد ولی متاسفانه بادمجون و بامیه و فسنجون دوست نداره ولی بقیه ی چیزها رو دوست داره یک بار هم پیتزا خورده و خیلی دوست داشته    دیروز هم کیک و شیر کاکائو خورد نوشابه هم بیشتر از دوغ دوست داره فعلا ...
17 شهريور 1390

سیب

امروز به کندی سیب دادم سیب ترش بود البته خوابیده بهش می دادم بعد که چند گاز دیگه سیب پرید توی گلوش .بلد شد شروع کرد به سرفه کردن من هم ناراحت شدم زدم پشتش و سریع بهش اب دادم خدا رو شکر که کاریش نشد ...
14 شهريور 1390

کندی عروسک بازی می کنه

امروز اومدم تا بگم کندی عروسک بازی می کنه  امروز بهش یک توپ و یک بادکنک و چند تا عروسک خرسی دادم اول یکمی خرسی رو راه برد و بعد توپ رو هی پرت می کرد روی تخت ماشاا... پرت کردنش هم خوبه بادکنکش هم طولش یک متره و من هم اون رو شکل دایره کردم و به هم گره زدمو دور گردنش انداختم خیلی خوش حال شد   بعد هم انقدر با عروسکهاش بازی کرد که کم کم خوابش برد  من هم روش پتو اداختم بعد هم بیدار شد ولی هنوز یکم خسته بود  ولی خدا رو شکر که کم کم سرحال شد    بعد هم با هم تلویزیون نگاه کردیم  خیلی از برنامه خوشش اومد      ...
13 شهريور 1390

قصه ی جادوگر

یکی بود یکی نبود یک روز کندی راهی جنگل شد از دور یک کلبه دید رفت توی کلبه و دید یک جادوگر داره سوپ سبز رنگی می پزه ولی کندی نترسید ناگهان جادوگر گفت به به ناهار من این جای ناگهان کندی فرار کرد و انقدر دوید تا به بمبست رسید جادوگر هم به کندی رسید و تا کندی جیغ و داد کرد از خواب پرید . یعنی همه ی این ها خواب بوده است !!! ...
9 شهريور 1390

مسافرت کندی جوننننننن

اول چمدون ها رو بستیم و رفتیم فرودگاه بعد از فرودگاه اب معدنی خریدیم و رفتیم و یک کم منتظر شدیم تا اوتوبوس ما امد سوار شدیم و اوتوبوس ما رو تا کنار هواپیما برد سوار شدیم ولی متاسفانه نشد کنار پنجره اش بنشینیم بهد یک ساعت برایمان غذا اوردند  غذا ساندویچ مرغ و ابمیوه و کیک و کلوچه بود اما فقط من ساندویچم را با تو تقسیم کردم و خوردم و ابمیوه و کلوچه را توی کیفم گذاشتم البته چند عکسم در هواپیما گرفتیم وقتی رسیدیم از هواپیما پیاده شدیم هوا خیلی گرم بود ولی موهای من در هوای گرم خیلی خیلی فرفری می شد سوار اوتوبوس شدیم و رفتیم تاچمدان ها را بگیریم بالا خره گرفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم هتل البته هتل ما هتل تماشا بود وقتی نگاه کردیم دی...
8 شهريور 1390

خاطره ی یک روز پر کار

  پریروز باغ زنداییم بود افطاری اونجا یک استخر بزرگ و یک حوضچه ی کوچولو دارن بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس         اول باهم سوار تاب شدیم بعد من و تو و دختر داییم پامون رو کردیم تو استخر بعد من رفتم تو حوضچه و چون ابش سرد بود اومدم بیرون تا پا درد نشوم حالا وقت افطاری بود افطاری کردیم و دوباره من وتو و دخترداییم پامون رو کردیم تو استخر بعدش من و تو با چراغ قوه اومدیم تو کوچه ی تاریک ولی تو کوچه پسر خاله ام و داییم بودن ماهم رفتیم تو چون شب ها گرگ و سگ میامد دوباره پامون رو کردیم تو استخر ولی پای تو هم خیلی خیلی خیس شد ترسیدم سرما بخوری پات رو از توی استخر دراوردم تو ناراحت شدی خودم هم راضی به ...
3 شهريور 1390